باران حس

یادداشتهای یک دخترک نوجوان

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ ریحانه بیدی
تخیلات4:دوران قدیم!

تخیلات4:دوران قدیم!

وقتی داشتم درس میخواندم سرم را روی میز گزاشتم وشروع به فکر کردن به رویاهایم کردم وقتی وارد رویا شدم بسیار تعجب کردم اخه من تو یک خانه ی قدیمی بودم باتعجب از خانه بیرون امدم ناگهان

زنانی را دیدم که داشتند دوغ درست میکردند. از انها پرسیدم: اینجاکجاس؟ من کجا هستم؟       یکی از ان زن ها مقداری پول به من داد و گفت بیا دیگه این طرفا نیای گدایی! 

گدا! من هم یک نگاه به خودم کردم ودیدم لباس های پاره تنم کرده ام پول را از ان زن گرفتم  این پول! اها الان فهمیدم فکر میکنم من توسط تونل زمان وارد دوران قدیم شده ام بسیار خوشحال به سمت شهری که در نزدیکی انجا بود رفتم.

خیلی دلم میخواست دوران قدیم را از نزدیک ببینم  وارد شهر که شدم  زنی را دیدم مانند اشراف زاده ها بود نزدیک رفتم به او گفتم:خانم میشه به من بگید جاهای دیدنی این شهر کجاست.

 زن اشاره به ندیمه کرد. ندیمه به من گفت تازه وارد این شهر شدی؟من گفتم:(اره) من تازه به این شهر امده ام و نمیدانمبنا های تاریخی این شهر کجاست؟ 

ندیمه گفت منظورت جاهای دیدنی هست؟ من گفتم:وای ببخشید حواسم نبود آره. او چند جارو به من نشان داد و من هم از انها دیدن کردم در حال دیدن یکی از بنا ها بودم که از رویا در امدم. موقع اذان بود برخواستم و رفتم تا وضو بگیرم و برای نماز اماده شوم.

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ریحانه بیدی
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۳ ب.ظ ریحانه بیدی
مطلب زیبا

مطلب زیبا

کلاغ و طوطی هر دو زشت افریده شدند.

طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود.

امروز طوطی در قفس است و کلاغ ازاد...

پشت هر حادثه، حکمتی است که شاید ما هرگز ندانیم!

به خدا اعتماد کن.

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ریحانه بیدی
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ب.ظ ریحانه بیدی
تخیلات3:سنبل

تخیلات3:سنبل

موقع خواب بود دوباره در رویا فرورفتم این دفعه از دور چیزی را دیدم که باورم نمیشد

 از دور یک قسمت بنفش رنگی بود جلو تر میروم وای این چیز های بنفش سنبل هستند که انقدر زیادندکه از دور مانند تکه ی بنفش میشوند. 

شروع به چیدن گل ها کردم. انهارا بو میکنم خیلی خوشبو هستند. حس خیلی زیباییست. 

صدایی میاید انگارصدای شیر است! خدای من یک شیر میدوم وشیر هم به دنبالم خدای من چیکار کنم خیلی خسته شدم اگر بایستم شیر مرا میکشد هر چه سعی میکنم نمیتوانم از رویا در بیایم خودم را در یک گودال می اندازم اخیش از دستش خلاص شدم!

شب است من تنها درون چاه خیلی خسته هستم به خواب فرو میروم از خواب که بیدار شدم صبح بود باسعی و تلاش توانستم خودم را به بالا چاه برسانم  جلو رفتم به همان رودی که دفعه ی قبل دست و صورتم راشستم رسیدم  تصمیم گرفتم حمام کنم با لباس هایم وارد اب شدم به چه اب خنکی چقدر کیف میدهد کمی اب بازی میکنم سپس بیرون میایم.

 هوا  بسیار سرد است. اتشی درست میکنم و درکنار ان استراحت میکنم از خواب بیدار شدم دیدم در دنیای خودم هستم فهمیدم دیشب در خیالات که  بودم خابم برده  است. ههه! چه جالب !

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ریحانه بیدی